گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

جان‌ها در آتشند که جانان همی‌رود

سیلاب خون ز دیدهٔ گریان همی‌رود

یعقوب را زیوسف خود دور می‌کنند

خاتم برون ز دست سلیمان همی‌رود

آدم وداع سایهٔ طوبی همی‌کند

[...]

همام تبریزی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

آن ترک شوخ بین که چه مستانه می‌رود

شهری اسیر کرده سوی خانه می‌رود

هر جانبی که جلوه‌کنان روی می‌نهد

با او هزار عاشق دیوانه می‌رود

جانم ز تن رمید به سودای خال او

[...]

جامی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

صبح است و فیض گریه مستانه می رود

خون هوا زکیسه پیمانه می رود

یاران هزار داد شکایت کجا برم

ز این کهنه آشنا که چو بیگانه می رود

گل گل شکفته نام خدا دور چشم بد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب

 

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب

 

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب

 

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب

 

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

با صد هزار گوهر یکدانه میرود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب

 

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

اقبال لاهوری