گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸۲

 

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز

نبود بی شفق این شام غریبان هرگز

می زند موج سراب آتش ما را دامن

نیست این بادیه بی سلسله جنبان هرگز

تیر باران ملامت چه کند با عاشق؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹۶

 

حدیث عشق نگیرد به زاهدان هرگز

ز بوی گل نشود جغد شادمان هرگز

به عاقلان نتوان دوخت داغ سودا را

تنور سرد نگیرد به خویش نان هرگز

اگر چه کوه غم روزگاربردل ماست

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

نمی رود ز دم یاد آن جوان هرگز

کسی چو من نزده آتشی به جان هرگز

چونی اگر چه سراپای من ز ناله پر است

نکرده ام به سر کوی او فغان هرگز

به بوستان جهان غنچه یی که من دارم

[...]

سیدای نسفی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

دل عاشق نمی‌گردد به راحت مهربان هرگز

که بلبل در چمن از گل نبندد آشیان هرگز

به خود چون زخم گل مرهم نگیرد داغ هجرانم

نگردد هیچکس یارب جدا از دوستان هرگز

ز خونریز اسیران نیست پروا چشم مستش را

[...]

طبیب اصفهانی