گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

از من ای جان روی پنهان می‌کنی

تا جهان بر من چو زندان می‌کنی

آشکارا گشت رازم تا ز من

خندهٔ دزدیده پنهان می‌کنی

خون دلهای عزیزان ریختن

[...]

انوری
 

عطار » اشترنامه » بخش ۲۸ - سؤال سالك وصول از پیر

 

راز خود اکنون تو پنهان میکنی

بر من مسکین چه تاوان میکنی

عطار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳

 

ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی

گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی

آمدی چونسرو و بستان خانه گلشن ساختی

گر بنوشی ساغری عالم گلستان میکنی

دل بصد جا میرود هرگه ز مجلس میروی

[...]

اهلی شیرازی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۵۰- بوداق بیک

 

کرده کاکل را پریشان عزم میدان میکنی

باز از سر خاطر ما را پریشان میکنی

سام میرزا صفوی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۱

 

سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی

با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی

با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی

دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی

با همه دست در کمر از گل و خور شکفته‌تر

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

تن ز هم پاشید و، فکر پوشش آن می‌کنی

ریش جو گندم شد و، اندیشهٔ نان می‌کنی

وقت پشت پا زدن شد، می‌زنی خود دست و پا

وقت ترک سر رسید و، فکر سامان می‌کنی؟

تا جوانی زور بر ره کن، که ده زور دگر

[...]

واعظ قزوینی
 

خالد نقشبندی » مفردات (معما به نامهای خاص) » شماره ۲۳

 

جدل با هزبر دمان می‌کنی

چنین می‌شوی، چون چنان می‌کنی

خالد نقشبندی