گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰۶

 

دل شکیبا نمی توان کردن

و آشکارا نمی توان کردن

سوخت جانم درون تن، چه کنم؟

پرده بالا نمی توان کردن

گفتی «اندر دل تو پنهان کیست؟»

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲۰

 

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن

قرار در دل دریا نمی توان کردن

ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق

به حرف راست دهن وا نمی توان کردن

به سنگ خاره عبث تیشه می زند فرهاد

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۱

 

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن

به چشم هر دو عالم ناز مژگان می‌توان‌کردن

متاع زندگی هر چند می‌ارزد به باد اینجا

به همت اندکی زین قیمت ارزان می‌توان‌کردن

شب حرمان فرو برده‌ست عصیان‌گاه هستی را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۲

 

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن

به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد

دل از اندیشهٔ یک گل گلستان می‌توان کردن

زکلفت بایدم پرداخت حسرتخانهٔ دل را

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن

گلِ داغ تو را در سینه پنهان می توان کردن

نمی دارد سحر، هر چند می دانم شب هجران

درین غم طرّهٔ آهی پریشان می توان کردن

گرفتم صید مطلب نیست در دست کسی امّا

[...]

حزین لاهیجی