خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
چون عکس تو بر جهان جان می افتد
شمع دل من در لمعان می افتد
چون از بدنم دقیقه ئی می گوید
مویت بفضولی بمیان می افتد
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
ز مستی چشم او هرگز به حال ما نمیافتد
به هر جانی بیفتد مست و او قطعا نمیافتد
چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او
که خاک راه را در سر جز این سودا نمیافتد
به کویت رند دُردیکش سبو بر سر برآید خوش
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹
چون حرف تب تو در میان می افتد
پیمانه ز دست می کشان می افتد
افلاک ز لرزیدن تو می لرزد
برخیز، وگرنه آسمان می افتد
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
ز استغنا خیالش را به ما پروا نمیافتد
نگاهش پرتو خور گر بود بر ما نمیافتد
مه رویش گهی تاب از غضب دارد گه از باده
به گلزار جمال او گل از گل وانمیافتد
اگر سررشتة کار اسیران بلا نبود
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » یار دیرین
به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد
کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد
منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد
ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم
[...]