گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷۲

 

از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز

می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز

گرچه عمری رفت درکنعان سراسرمی روم

بوی پیراهن نرفته است ازگریبانم هنوز

دفتربرگ خزان راباغبان شیرازه بست

[...]

صائب تبریزی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بس که از زلف تو من خاطرپریشانم هنوز

سنبل است چیزی که می‌باشد به دامانم هنوز

همچو شمع نمی‌سوزم امشب از دست غمت

رفته جانم از تن و در کندن جانم هنوز

نیست ماتم گر سرم ببرید با تیغ جفا

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

رفت جان بر باد و دور از وصل جانانم هنوز

رهنورد ساحت صحرای هجرانم هنوز

پر شد از دور قضا پیمانه‌ام از عهد او

با وفای عشق او در عهد و پیمانم هنوز

کفر زلفش می‌کند هر دم ز من تاراج دین

[...]

طغرل احراری