گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس

 

هر آنگاهی که خود جانم نباشد

به گیتی چون تو جانانم نباشد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

نام تو بر زبان من باشد

شکر اندر دهان من باشد

ای خوشا زندگی که من دارم

اگر آن لعل جان من باشد

ندهم بوسه جز که بر لب خویش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸

 

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

[...]

مولانا
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷ - نامهٔ اول از زبان عاشق به معشوق

 

توانم ساخت، چون جانم نباشد

ولیکن تاب هجرانم نباشد

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

دین و دنیا از آن من باشد

اگر او دلستان من باشد

دارم از جان خویش دوسترش

اگر آن دوست جان من باشد

آن حلاوت که در لبست او را

[...]

سیف فرغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۸

 

کیم من تا سلیمان میهمان خوان من باشد؟

دل خود می خورد موری اگر مهمان من باشد

من و همصحبتی در خلد با زاهد، معاذالله

که در هر جا گرانجانی بود زندان من باشد

گر از دست تهی آتش بر آرم چون چنار از خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶۲

 

دل گشاده من گلستان من باشد

سراب من نفس خونچکان من باشد

به شرح حال به حرف احتیاج نیست مرا

که بوی سوختگی ترجمان من باشد

لب سؤال به آب حیات تر نکنم

[...]

صائب تبریزی