باز آمده‌ای از آن جهانم من

پیدا شده‌ای از آن نهانم من

کار من و حال من چه می‌پرسی

کین می‌دانم که می ندانم من

هرچند که در جهان نیم لیکن

[...]

در عشق نه پیدا و نه پنهانم من

محوی عجبم نه جسم نه جانم من

فی الجمله نه کافر نه مسلمانم من

در هر چه نگاه میکنم، آنم من

خرس و خوکت چگونه خوانم من؟

که ترا کم ز هردو دانم من

گفت رو رو که آنچنانم من

که بجز عشق تو ندانم من

قسم بجان تو کز جان خود بجانم من

مرو که بی تو صبوری نمی توانم من

تا نگویی تو که حیوانم من

خرف و ابله و نادانم من