گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

هر که او عشق ترا نشناسد

در جهان هیچ بلا نشناسد

همه بر دوست زند چشم تو زخم

فرخ آنکس که ترا نشناسد

من غلام دل سنگین توأم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

تلخکام غم او،‌ درد و دوا نشناسد

شربت عافیت و زهر بلا نشناسد

تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان

حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد

آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آن جفا پیشه که آیین وفا نشناسد

تا به سویم نگرد، کاش مرا نشناسد

دیده از زخم خدنگ تو ببستم که ترا

از پی دعوی خون، روز جزا نشناسد

غایت ناکسی‌ام بین، که به این رسوایی

[...]

میلی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

آشفته مجلس تو جا نشناسد

بیگانه ببیند آشنا نشناسد

آنجا که عنایت تو گوید بنشین

مشتاق تو کام اژدها نشناسد

نظیری نیشابوری
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۶ - توضیح

 

فنای فقر را سلطان شناسد

بود روشن که جان را جان شناسد

صفای اصفهانی