گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - و له یمدحه ویهنّئه بالعود من السفر مع الخلعة

 

زهی بنور جمال تو چشم جان روشن

زماه چهرۀ تو عذر عاشقان روشن

خیال روی تو اندر ضمیر من بگذشت

مرا چو آینه شد مغز استخوان روشن

زسوز سینۀ من گر نه آگهی تا من

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ (که به غیر از تو در جهان کس نیست - جز تو موجود جاودان کس نیست)

 

ای ز عکس رخت جهان روشن

به خیال تو چشم جان روشن

گشته از رویت آفتاب خجل

شده از نورت آسمان روشن

هست از پرتو جمال رخت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ (که همه اوست هر چه هست یقین - جان و جانان و دلبر و دل و دین)

 

ای به تو روز و شب جهان روشن

بی‌رخت چشم عاشقان روشن

به حدیث تو کام دل شیرین

به جمال تو چشم جان روشن

شد به نور جمال روشن تو

[...]

عراقی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۶ - در سر کلمهٔ شهادت

 

چون درو گردد این نشان روشن

شودش دل درست و جان روشن

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

زهی از نور روی تو چراغ آسمان روشن

تو روشن کرده ای او را و او کرده جهان روشن

اگر نه مقتبس بودی بروز از شمع رخسارت

نبودی در شب تیره چراغ آسمان روشن

چراغ خانهٔ دل شد ضیای نور روی تو

[...]

سیف فرغانی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در لباس مجاز گفته شده است

 

ای به روی تو چشم جان روشن

وز فروغ رخت جهان روشن

رخ به راه تو سوده مه که چنین

تابد از اوج آسمان روشن

هر شب از شعله های آتش دل

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۵ - گفتار در فضیلت جود و کرم

 

برق رخشان کند جهان روشن

جود و احسان جهان جان روشن

جامی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

الا ای ازمه رویت همه کون و مکان روشن

ز خورشید جمالت گشت منزلگاه جان روشن

الا ای آنکه در خوبی نداری هیچ همتائی

ز حسن روی تو بینم زمین و آسمان روشن

جهان در ظلمت نابود بودی مختفی دایم

[...]

اسیری لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن

مشکل اکنون کندم تا سر مژگان روشن

روزنش را نبود چشم بخورشید سیاه

کلبه یی کان بود از مقدم یاران روشن

از هم ریخت جفا، خاطر بیرحمان جمع،

[...]

واعظ قزوینی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۹۳

 

ای ز نور تو چشم جان روشن

جان چو باشد همه جهان روشن

گرنه شب از رخت بتابد نور

کی شود ماه آسمان روشن

آفتاب فلک هم از رویت

[...]

نورعلیشاه
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح شاه انس و جان مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام

 

چنانکه میشود از نور خور جهان روشن

شود ز نام علی قلب دوستان روشن

چراغ بزم جهان روی مرتضی است بلی

بود بنوروی این تیره خاکدان روشن

بلامکان ز مکان رفت چون رسول خدای

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode