سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی
ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی
گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۸
چو لب زنی به می و در میان بگردانی
من آن شراب نگویم که جان بگردانی
مگرد ساقی ازینسان چه آرزو داری؟
که مست بی خبرم در جهان بگردانی
گران رکابی حسنت بس است مستی ما
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
ز هرچه هست رخ ما از آن بگردانی
که از دو کون بر آن آستان بگردانی
مثال بلبل از آن شاخ گل که نتوانی
بشاخ دیگر از آن آشیان بگردانی
بهار آمد و دور نشاط ما ساقی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
بر آستان، مگرم پاسبان بگردانی
که راه غیر از آن آستان بگردانی
ز گلبنی، که گلش دیده باشی ای بلبل؛
خزان چو شد، ستم است آشیان بگردانی
سزای کشتنم، این بس بود که نعش مرا
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
تو را که گفت : رخ از دوستان بگردانی؟!
ز دوستان، رخ چون بوستان بگردانی؟!
بگلبنی که کند نوحه زاغی، ای بلبل؛
جز این چه چاره، کزو آشیان بگردانی؟!
چو تازی از پی صیدم سمند ناز مباد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
اگر به شرع سخن در بیان بگردانی
ز سوی کعبه رخ کاروان بگردانی
به نیم ناز که طرح جهان نو فگنی
زمین بگستری و آسمان بگردانی
به یک کرشمه که بر گلبن خزان ریزی
[...]