گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۸

 

اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر

و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر

در این دریای بی‌پایان در آ با ما خوشی بنشین

نشان بی‌نشان پرسی ز نام و از نشان بگذر

هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۹

 

اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر

و گر ما را هواداری ز سود و از زیان بگذر

خیال این و آن بگذار اگر ما را طلبکاری

چه بندی نقش بی حاصل بیا از این و آن بگذر

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۶

 

از خیالات این و آن بگذر

همچو ما از سر جهان بگذر

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۳۸

 

بر سر کوی عاشقان بگذر

ور توانی ز خود روان بگذر

شاه نعمت‌الله ولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

یار خواهی دلا ز جان بگذر

از همه هستی جهان بگذر

در جهان گر فراغتی باید

از جهان و جهانیان بگذر

دل منه بر سپهر خم قامت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

جانانه طلب می کنی از جان بگذر

وز صحبت جان ز وصل جانان بگذر

تا لذت جمعیت خاطر یابی

از قید تردد پریشان بگذر

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵۴

 

بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر

ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر

نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟

به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر

ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش

[...]

صائب تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

خواهی که رسی به دوست، از جان بگذر

و آن گاه ز دین و دل و ایمان بگذر

تا هیچ نماندت حجابی به میان

جز یار هر آنچه هست از آن بگذر

سعیدا