گنجور

 
صائب تبریزی

بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر

ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر

نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟

به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر

ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش

زلیخا گوش برزنگ است زود ای کاروان بگذر

غبار آلوده اشکی، درخمار سرمه بیتابی

بگیر از گوشه چشمم به خاک اصفهان بگذر

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر

و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر

در این دریای بی‌پایان در آ با ما خوشی بنشین

نشان بی‌نشان پرسی ز نام و از نشان بگذر

هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه