بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر
ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر
نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟
به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر
ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش
زلیخا گوش برزنگ است زود ای کاروان بگذر
غبار آلوده اشکی، درخمار سرمه بیتابی
بگیر از گوشه چشمم به خاک اصفهان بگذر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عبارتی از شاعر دعوت میکند که از دردها و غمهای عاطفی عبور کند. شاعر به محتسب (ناظر یا بازرس) میگوید که از غم و اندوهی که در دل دارد نگذرد و بر دردهایش توجه کند. او احساس میکند که در دریای اشکهایش غرق شده و به وجود زلیخا به عنوان نماد محبت و حسادت اشاره میکند. در نهایت، او از محتسب میخواهد که به غبار اشکهایش و بیتابیاش توجه کند و از خاک اصفهان بگذرد. این شعر به عمق احساسی و معرفتی انسانی اشاره دارد و به گذر از دردها و تجربیات زندگی پرداخته است.
هوش مصنوعی: بیا ای نگهبان، از منطقه ای که درد و رنج در آن حاکم است عبور کن و به این یک گل زمین توجه کن، که میدانی وزش باد خزان آن را میبرد.
هوش مصنوعی: من نمیگفتم که تو قدرت مقابله با من را نداری، اما چرا با من درگیر میشوی؟ اکنون از دریای اندوه و احساسات من بگذر که پر از کشتیهای غم است.
هوش مصنوعی: در این بیابان خشک و بیحاصل، به خاطر حسادت دشمنان، هر قدمی پر از خطر و دام است. زلیخا به دقت و گوش به زنگ است، بنابراین ای کاروان، سریعتر اینجا را ترک کنید.
هوش مصنوعی: اشک غمگینی که به گرد و غبار آغشته است، در خمار و بیتابی، از گوشه چشمم به زمین اصفهان بریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
در این دریای بیپایان در آ با ما خوشی بنشین
نشان بینشان پرسی ز نام و از نشان بگذر
هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.