گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۵

 

گر جان خواهد از بن دندان بدهم

جان خود چه بود هزار چندان بدهم

دل میخواهد تا به برِ من آید

آری شاید، دل چه بود جان بدهم

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۰۳

 

بگذار شبی که بر تو فرمان بدهم

داد دل مستمند حیران بدهم

ای جان و جهان زنده بدان می مانم

تا با تو دمی برآرم و جان بدهم

اوحدالدین کرمانی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم

جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم

گر شود آب حیات لب تو روزی من

چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم

گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی

[...]

مجد همگر
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

وصلت ندهم ز دست اگر جان بدهم

کی وصل تو را به ملک خاقان بدهم

جانا دلم آتشکده غم بادا

گر خاک درت به آب حیوان بدهم

همام تبریزی