گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

بگذار شبی که بر تو فرمان بدهم

داد دل مستمند حیران بدهم

ای جان و جهان زنده بدان می مانم

تا با تو دمی برآرم و جان بدهم

همام تبریزی

وصلت ندهم ز دست اگر جان بدهم

کی وصل تو را به ملک خاقان بدهم

جانا دلم آتشکده غم بادا

گر خاک درت به آب حیوان بدهم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه