گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

ندا آمد ز ذات کل که فان آی

رها کن جسم و جان بی جسم و جان آی

عطار
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستندت

که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی

گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۹

 

که گفت ای سرو سیمین‌تن به طرف باغ و بستان آی

گل افشان کن زرخسار و بتاراج گلستان آی

غلامت تا شود غلمان بهشتی را مشرف کن

برای خجلت حوران بطوف باغ رضوان آی

گرت از چشم بدبینان گزندی پیش میآید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

 

تو شمع محفل انسی شب آمد در شبستان آی

گلی بر بلبلان رحمی کن و سوی گلستان آی

کنار از ما چه می‌گیری که تو آلوده‌دامانی

تو دریایی چه اندیشی بزن موجی به دامان آی

شکستی عهد و پیمانم زدی با غیر پیمانه

[...]

آشفتهٔ شیرازی