کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹
توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است
تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است
دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل
کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است
شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
هر که را می نگرم سوخته جان افتاده است
این چه برق است درین لاله ستان افتاده است؟
نیست ممکن که به خورشید درخشان نرسد
هر که چون قطره شبنم نگران افتاده است
حال ما رهروان آبله پایی داند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است
این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟
نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی
پله ناز تو بسیار گران افتاده است
گرچه از ناز مقیم است به یک جا دایم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
دل به غیر از باده زار و ناتوان افتاده است
چارهٔ کارش همین آتش به جان افتاده است
تا دلم در فکر رخسار بتان افتاده است
همچو مینای میاش آتش به جان افتاده است
هر کرا نبود به رنگ ماه از دریوزه عار
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
خواهش دنیا دگر در دل نمیگنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
دل جدا از حلقه زلفش نمیگیرد قرار
[...]