گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد

وجودم هر شبی چون شمع از سر تا به پا سوزد

مرا دل در بلا افکند و می‌سوزد کنون از غم

چنین دل سوختن بهتر بود، بگذار تا سوزد

چو اندیشم جدائی از وصال جانفزای او

[...]

ناصر بخارایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

عاشق آنست که چون داغ تمنا سوزد

همچو خورشید بیک داغ سراپا سوزد

شعله اش سرو شود، فاخته گردد شررش

هر که در آرزوی آن قد رعنا سوزد

خبر از گرمی این راه قدم کاه بود

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹۸

 

عشق در سینه خس و خار تمنا سوزد

آرزو را به رگ و ریشه دلها سوزد

دل بیدار ازین گوشه نشینان مطلب

کاین چراغی است که در خلوت عنقا سوزد

چون سیاووش زآتش به سلامت گذرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵۷

 

تبسم کن که جان باده لعلی قبا سوزد

ز آب آتشین خویشتن یاقوت وا سوزد

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

نیم داغ گلی تا هر دو رویم یک هوا سوزد

دلم در آتش خویی نمی سوزد که واسوزد

دل پر آتشم در انتظار سوختن چون شد

که از مستی نداند داغ او را بر کجا سوزد

غمت اقبال را همسایه خود کرد و می ترسم

[...]

اسیر شهرستانی