بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
باز با مرغ سحر خوان غنچه عهد تازه بست
دفتر گل را به عنوان وفا شیرازه بست
جذب آب و سبزه بیرون برد گل رویان شهر
محتسب هرچند از غیرت در دروازه بست
جوش مستان و خروش رود و گلبانگ هزار
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۴
بهر قتل ما کمر آن حسن بی اندازه بست
دفتر گل را خس و خاشاک ما شیرازه بست
بی دماغان جنون را رام کردن مشکل است
سوخت لیلی، محمل خود تا بر این جمازه بست
سوخت چون خال از فروغ عارض گلگون او
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
از زبان من غرض گو گرنه حرفی تازه بست
بار اوراق تغافل را چرا شیرازه بست؟
ای که گویی نیست با معشوق کاری عشق را
محمل لیلی که غیر از عشق بر جمازه بست؟
در تماشای در و دیوار کوی ساقیان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
باز با مژگان ما سیلاب عهدی تازه بست
کوتوال چرخ از آهم در دروازه بست
صرصر آسودگی بازم پریشان کرده بود
گردباد عشق اجزای مرا شیرازه بست
بسکه میبالد ز ذوق خود نگنجد در نیام
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۱ - حکایت
کهن ابلهی، نقشکی تازه بست
دو مصحف بیک جلد شیرازه بست!