×
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲
هرکه شعر بلند من خواند
کان یکی از فلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خردهکاریهاست
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹۰ - در بیان آنکه عالم معنی چون آب است و صور چون کف و یخ که در فراق دریای معنی منجمد شده اند از این روی در و دیوار این عالم را جماد میگویند که یخ گرفته است و در او نرمی و روانی نیست، عاقل یخ را آب میبیند زیرا موقوف نظر آفتاب است که باز آب شود. عالم و صور اول معنی بودند و علم محض بیچون و چگونه، باز آخر چون آفتاب قیامت درتابد معنی شوند که کل شیئی یرجع الی اصله(و کل شیئی هالک و الا وجهه)
مزۀ نقش خلق عاریه است
هم چو در کفک آب جاریه است
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
می بده که در دادنِ می یاریهاست
کار این است دگرها همه بیکاریهاست
هیچ آرامش و آسایش و آسانی نیست
در عنا خانه دنیا همه دشواریهاست
به خلافِ فقها پیر خرابات منم
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۹ - حکایت آن عجمی که کلمات عربی شنید دعا و استغفار پنداشت دست اخلاص به آمین برداشت هر چند آن دعا نبود آثار مغفرت روی نمود
طلب عفو گنهکاریهاست
بر در لطف عفو زاریهاست
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
زان مرا بیش ز مرغان قفس زاریهاست
که به غیر از شکن دام گرفتاریهاست
بینم آن خواب اگرم دیده به عمری غنود
که مرا عمر دگر مایه بیداریهاست
آسمان شد ز پی خصمی من پشت زمین
[...]