گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۳

 

شد باغ ز شمع گل رعنا روشن

وز مشعل لاله گشت صحرا روشن

از پرتو روی آتشین رخساری

گردید چراغ دیدهٔ ما روشن

خاقانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸

 

به نور طلعت او گشته چشم ما روشن

نموده در نظر نور کبریا روشن

نگاه کردم و دیدم به نور او او را

به نور او بنگر تا شود تو را روشن

فروغ نور جمالش که شمع انجمن است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹

 

اگر نه نور او بودی نبودی چشم ما روشن

و گر نه او نمودی رو که بنمودی خدا روشن

به ما آئینه ای بخشید و روی او در آن پیدا

به ما نوری عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن

سخن از دی و از فردا مگو امروز خود فردا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۰

 

ای به روی تو دیده ها روشن

ای به نور تو جان ما روشن

به کمالت زبانها گویا

به جمال تو چشمها روشن

نور چشم منی از آن شب و روز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۶

 

زهی از شبنم رخساره ات چشم حیا روشن

چراغ ماه را از شمع رویت پیش پا روشن

اگر من از غبار خاطر خود پرده بردارم

نگردد تا قیامت آب این نه آسیا روشن

نمی یابد مسیح از ناتوانی جسم زارم را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲۷

 

مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن

چراغ زنده دلان را کند خدا روشن

ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند

که شمع موم به منزل کند گدا روشن

همیشه بخت سیه روز در میانم داشت

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

ز شمع فیض تاریکی است، قانع را سرا روشن

چراغ دولت است از سایه بال هما روشن

اگر خواهد خدا کارت بدست دشمنان سازد

بزور باد میگردد چراغ آسیا روشن

درین پیری که با این چشم باید فکر خود دیدن

[...]

واعظ قزوینی