اگر نه نور او بودی نبودی چشم ما روشن
و گر نه او نمودی رو که بنمودی خدا روشن
به ما آئینه ای بخشید و روی او در آن پیدا
به ما نوری عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن
سخن از دی و از فردا مگو امروز خود فردا
خوشی بر چشم ما بنشین ببینش حالیا روشن
شب تاریک هجرانش به روز آور که وصل او
شب ، روشن کند چون روز سازد چشم ما روشن
چراغ خلوت دیده ز شمع شکر برافروزی
ببینی نور چشم ما درین خلوتسرا روشن
صفای جام می ما را نماید ساقی باقی
بگیر این جام می از ما که تا گردد تو را روشن
دو چشم روشن سید نماید نعمت الله را
به نور او توان دیدن جمال کبریا روشن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی از شبنم رخساره ات چشم حیا روشن
چراغ ماه را از شمع رویت پیش پا روشن
اگر من از غبار خاطر خود پرده بردارم
نگردد تا قیامت آب این نه آسیا روشن
نمی یابد مسیح از ناتوانی جسم زارم را
[...]
ز شمع فیض تاریکی است، قانع را سرا روشن
چراغ دولت است از سایه بال هما روشن
اگر خواهد خدا کارت بدست دشمنان سازد
بزور باد میگردد چراغ آسیا روشن
درین پیری که با این چشم باید فکر خود دیدن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.