گنجور

 
صائب تبریزی

مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن

چراغ زنده دلان را کند خدا روشن

ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند

که شمع موم به منزل کند گدا روشن

همیشه بخت سیه روز در میانم داشت

مرا چو شمع نگردید پیش پا روشن

اگر چه هست کدورت میان چشم و غبار

شد از غبار خط او سواد ما روشن

به غور معنی نازک رسند صافدلان

هلال چهره نماید چو شد هوا روشن

امید هست که چشم بصارت صائب

شود ز خاک در شاه اولیا روشن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode