گنجور

 
صائب تبریزی

مکن تعجب اگر شد چراغ ما روشن

چراغ زنده دلان را کند خدا روشن

ملایمت ز طمع پیشگان به آن ماند

که شمع موم به منزل کند گدا روشن

همیشه بخت سیه روز در میانم داشت

مرا چو شمع نگردید پیش پا روشن

اگر چه هست کدورت میان چشم و غبار

شد از غبار خط او سواد ما روشن

به غور معنی نازک رسند صافدلان

هلال چهره نماید چو شد هوا روشن

امید هست که چشم بصارت صائب

شود ز خاک در شاه اولیا روشن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

به نور طلعت او گشته چشم ما روشن

نموده در نظر نور کبریا روشن

نگاه کردم و دیدم به نور او او را

به نور او بنگر تا شود تو را روشن

فروغ نور جمالش که شمع انجمن است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه