گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست

یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست

آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار

باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست

عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمده‌ست

خلق شهری از دل و جانش خریدار آمده‌ست

باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب

زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمده‌ست

نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود

[...]

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

جان من می‌رقصد از شادی، مگر یار آمده‌ست

می‌جهد چشمم همانا وقت دیدار آمده‌ست

جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب

قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمده‌ست

می‌رود اشکم که بوسد، خاک راهش را به چشم

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

عاشق اینجا از برای دیدن یار آمده‌ست

بلبل شوریده بهر گل به گلزار آمده‌ست

این جهان بازار کار عشق جانان است، از او

آن برد مقصود کو با زر به بازار آمده‌ست

عاشقم او را ندانم دولت است این یا فضول

[...]

سیف فرغانی