عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
چه گرمی است که در سر شراب می سوزد
چه آتش است که در دیده خواب می سوزد
کسی که برق محبت در او زند آتش
ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد
کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳
دل آشفته از نام شراب ناب می سوزد
گیاه خشک ما را همچو آتش آب می سوزد
چنان از آتش دل دود آهم مضطرب خیزد
که پنداری درون سینه ام سیماب می سوزد
به بسملگاه شوق کینه پردازان من آن صیدم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۴
سرشک گرم در چشم تر من خواب می سوزد
به آب خود چراغ گوهر شب تاب می سوزد
زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟
که از نظاره اش در چشم گوهر آب می سوزد
هوای خانه می ریزد زیکدیگر حبابم را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱۰
نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد
چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد
ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش
که سایه در قدم آفتاب می سوزد
طراوت تو کند سبز تخم سوخته را
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد
گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد
به خوابم آمد و پنهان زد آتشی به دلم
چراغ بخت اسیران به خواب می سوزد
نهفته در بغل موج عکس روی تو را
[...]