گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

شبهاست کز خیال تو خوابم نمی برد

شب نیست کاتش غمت آبم نمی برد

روزی ز خال و عارض مهوش نگار ما

ممکن نشد که طاقت و تابم نمی برد

یک دم نمی رود که مرا شحنه خیال

[...]

جهان ملک خاتون
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

شب، خواب پی به حال خرابم نمی‌برد

در سینه می‌خلی تو و خوابم نمی‌برد

نومیدی‌ام ببین که رقیب آشنایی‌ات

رشکم نمی‌فزاید و تابم نمی‌برد

رنجیده آن‌چنان، که گرم خود طلب کند

[...]

میلی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

امشب که از نم مژه آبم نمی‌برد

در دل خیال کیست که خوابم نمی‌برد!

عمری است پای در گلم از گریه، چون کنم!

این سیل تندِ خانه خرابم نمی‌برد

از ضعف نیست قوّت از خویش رفتنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۵

 

بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد

طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد

با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا

با توبه هم به بزم شرابم نمی برد

اسیر شهرستانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

شب از خیال روی توخوابم نمی برد

در حیرتم ز گریه که آبم نمی برد

دارم دلی کباب ولی چشمش از غرور

مست است ودست سوی کبابم نمی برد

گفتی شبی به خواب توآیم خبر شدی

[...]

بلند اقبال