گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند

کرشمه ایست که صد جام جم به ما بخشند

نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود

در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند

به تیغ غمزه ی خوبان بنه سر تسلیم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

مگر چو دردکشان جام بی ریا بخشند

زکاس لَم یَزلی جرعه ای به ما بخشند

قتیل عشق شو ای جان که مر ترا روزی

زنوش داروی نوشین لبان شفا بخشند

دوای درد، طبیبان عشق می دانند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

فتادگان سر خود را به خاک پا بخشند

به جان خرند شهادت که خون بها بخشند

خدا گواست که گرجرم ما همین عشق است

گناه گبر و مسلمان به جرم ما بخشند

مریض عشق به زنجیر بند نتوان کرد

[...]

عرفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

 

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند

داغ این لاله‌ستانها به دل ما بخشند

نتوان تاخت به انداز دماغ مستان

بال شوقی مگراز نشئه به صهبا بخشند

بیدلان خرده ی جانی که نثار تو کنند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۵

 

صد ابد عیش طربخانهٔ دنیا بخشند

نفسی‌گر به دل سوخته‌ام جا بخشند

سیر خمخانهٔ‌ کثرت به دماغم زده است

شایدم نشئهٔ تحقیق دو بالا بخشند

خون سعی از جگر سنگ چکاند هرجا

[...]

بیدل دهلوی