گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

 

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو

بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو

خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن

هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو

تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را

گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را

یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب

کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را

گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

 

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح

کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح

باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ

صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح

رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

 

برقع زرنگار بندد صبح

نقش رخسار یار بندد صبح

از جنیبت فرو گشاید ساخت

آینه بر عذار بندد صبح

دم گرگ است یا دم آهو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

 

دوستی کو تا به جان دربستمی

پیش او جان را میان دربستمی

کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی

تا دل از عالم بدان دربستمی

کو سواری بر سر میدان درد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است

وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است

ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو

چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است

صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

 

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید

آن آفتاب از آن جگر شب برآورید

شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار

خاکی که آفتاب خورد خون او خورید

ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

کارم از دست پایمرد گذشت

آهم از چرخ لاجورد گذشت

همه عالم شب است خاصه مراک

روزم از آفتاب زرد گذشت

روز روشن ندیده‌ام ماناک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

 

بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم

رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم

لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست

رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم

بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode