ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۰
روانت چو بردارد از بد خروش
خروش روان را ز دلدار گوش
نگه دار جان را ز کردار زشت
که اینست هنجار خرم بهشت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۱
ز داد و دهش جاودانی شوی
جز این گر کنی زود فانی شوی
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۳
چو گشتی توانگر به داد و دهش
فرومایهٔ پست را برمکش
که این مردمان خداناشناس
ندارند از مرد مهتر سپاس
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۴
روان را بپرداز از خشم و کین
که گردد تبه جانت از آن و این
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۵
به گفتار و کردار شو مهربان
نیایشگر و چرب و شیرینزبان
که پشت از خمیدن نگیرد شکن
نه از چرب گفتار گندد دهن
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۶
میاموز دانش به ناپاکزاد
که دانش چراغست و ناپاک باد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۸
بهسور انجمنجایگه بین درست
بدان جای بنشین که در خورد تست
مبادا برآرندت از آن نشست
بهجای فروتر نشانند پست
ز فرزانه دهگان شنو پند راست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۱
گرت هست دختر، به داننده ده
ز هر شوهری شوی داننده به
بود مرد داننده چون خوب خاک
که در وی نشانند هرگونه تاک
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۲
چو خواهی که بد نشنوی از کسان
میاور بد هیچ کس بر زبان
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۵
مکن شرم بیجا و بیجا درنگ
به دوزخ مرو از پی نام و ننگ
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۶
سخن هیچگه بر دو آیین مگوی
که نزد مهال ریزدت آبروی
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۷
مشو هیچ همدوش مرد دروغ
کز این دیو مردم نیاید فروغ
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۹
به تاریکی از خواب بیدار شو
به نام خدا بر سر کار شو
که شبخیز را کار باشد روا
فزون خواب مردم شود بینوا
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۰
بود دشمن کهنه، مار سیاه
که صد سال دارد به دل کین نگاه
بدان کینهور دوستی نو مکن
که ناگه کشد از تو کین کهن
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۱
بجو یار نو از کهن دوستان
که می چون کهن گشت نیکوست آن
کهن یار همچون می لالهرنگ
که هرچ آن کهنتر، گرانتر به سنگ
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۲
به یزدان نخست آفرین بر شمار
پس آنگاه دل را به رامش سپار
کت افزایش آید ز یزدان پاک
ز رامش نگردد دلت دردناک
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۳
بهشاهنشهانزشتو ناخوش مگوی
کجا پاسبانند بر شهر وکوی
به کشور نکویی از ایشان رسد
وزیشان بود کیفرکار بد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۶
همیشه روان را فرا یاد دار
ز کردار نیکو روان شاد دارد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۷
مهل نام را، خویشکاری ز دست
که بیخویشکاری شود نام پست
دو گیتی است با مردم خویشکار
به مینو خوش و در جهان شادخوار