گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹

 

به نوخط دلبری دل بستم آه از حسرت مرغی

که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان سازد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

یادم کن از آن کو چو ز بیداد تو رفتم

تا غیر نگوید که من از یاد تو رفتم

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

درد عشقم می شود هر روز افزون چون کنم

چون کنم چون چاره ی این درد روزافزون کنم

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

به گرد روی منور خط معنبرش است این

که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳

 

تا به کی چشم به ره بر سر هر راه نشینم

به امیدی که ز راهی تو بیایی و نیایی

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

برای خاطر غیرم چرا ای بی‌وفا کشتی؟

چو می‌کشتی، برای خاطر غیرم چرا کشتی؟

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

بگشا نظر و بنگر بر خال و خط خوبان

بین نقطه وحدت را در دایره کثرت

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

سرو سرافراز خیابان حسن

جان بهوا داری او باخته

آمده در عرصه جان یکه تاز

یک تنه بر قلب روان تاخته

ز ابروی کج تیغ مهندس بناز

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

چون سروآزاد برسر فرازان

هرسو نشاندی دربند فرمان

از کفر زلفش بس مر دره را

زنار بستی بر گردن جان

خود بت پرست و در بت پرستیش

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

تابش حسن آتش افروز است

درتن عاشقان روان سوز است

مژده وصل میرسد از دوست

جان فداکن که مژدگانی اوست

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۵ - حکایت

 

رو سبوی هستیت رازن بسنگ

تافتد مینای امیدت بچنگ

جرعه از تشنه کامی نوش کن

از کف ساقی ببانگ نای و چنگ

هندوی نیرنگ ساز نفس را

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۶ - حکایت

 

بصحرای فنا در دیگ سودا

خیال آب و نان پختن ز خامی است

اگر لب تشنه آب حیاتی

زلال زندگی در تشنه کامیست

خط لب معشوق ازل کرده برات

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی

 

گاه میرفتی بجاروب مقال

از ضمیر خستگان گرد ملال

گاه اندر جام مخموران هجر

باده پیمودی ز مینای وصال

هر دم از بحر فضیلت ریختی

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی

 

خیز و ز گوش خرد پنبه غفلت درآر

کن ز لب کاملان در سخن گوشوار

بیخ جهالت بکن تخم تعقل بکار

تا رسدت زین چمن نخل تمنا ببار

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی

 

خموشی گرچه بحری پر لآلیست

بوقت مصلحت اندر سخن کوش

سکوت و گفتن بیجا خرد را

کند تیره چراغ روشن هوش

نه دائم در سخن باش و نه صامت

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

دست یکی برزمین پای یکی بر هوا

هردو بهم کامجواز سر مهر و وفا

مرد هوسباز را دست حمایل برن

طوق میان مرد را پای زن بیحیا

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش

بیدار شو از غفلت رو پنبه بکن از گوش

این شیشه هستی را با سنگ جفا بشکن

در مصطب توحید آی از جام بقا مینوش

روناخن غفلت را بر دامن عصمت زن

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

سخن صوفیان صاحبدل

همچو آئینه صاف و بیرنگست

صورت خویش اندر آن بیند

هرکه با رنگ و هرکه بیرنگست

عاشقان را بزخم دل مومست

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت

 

گرت آسودگی باید بگیتی

برو کنجی گزین در انزوا کوش

بکش دست طمع از مال دنیا

که جز نیشش نباشد هیچگه نوش

نورعلیشاه
 
 
۱
۵۶۴
۵۶۵
۵۶۶
۵۶۷
۵۶۸
۷۷۰