صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷۷
ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانهٔ دلها
ز چشم سبز او چینینما شد خانهٔ دلها
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷۸
به چشم عاقبت بین هر که خود را دید در دنیا
به میزان قیامت خویش را سنجید در دنیا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷۹
(سر تسلیم خرد بر خط جام است اینجا
آفتاب نقش بر لب بام است اینجا)
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۰
(هر که خاموش شد از اهل بیان است اینجا
هر که انداخت سپر تیغ زبان است اینجا)
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۱
جز یتیمی چه بر این داشت در گوش ترا
کآب در شیر کند صبح بناگوش ترا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۲
این نه خط است سیه کرده بناگوش ترا
سایه گرد یتیمی است در گوش ترا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۳
زاهد خشک بود دشمن جان میکش را
چون سفالی که خورد خون می بی غش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۴
پند ارباب خرد پنبه گوش است مرا
ناله نی حدی محمل هوش است مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۵
چون سویداست نهان در دل شب کوکب ما
خط بیزاری صبح است سواد شب ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۶
می تپد در جگر خاک همان طینت ما
شمع را شعله جواله کند تربت ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۷
چرخ خونخوار دلیرست به خونریزی ما
شش جهت پنجه شیرست به خونریزی ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۸
چه نسبت است به یوسف رخ نکوی ترا؟
برید از دو جهان هر که دید روی ترا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۹
مسنج با دل شب فیض صبح انور را
چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۰
چه آتش است به جان این دل مشوش را؟
که می خورد چو می ناب خون آتش را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۱
حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا
که برگریز بود برگ عیش باغ مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۲
فراغبال محال است راست کیشان را
نشانه تنگ کند بر خدنگ میدان را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۳
رخسار آتشین نپذیرد نقاب را
می سوزد آفتاب قیامت سحاب را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۴
گردد دو نیم، دل ز گلستان ملول را
تیغ دو دم بود لب خندان ملول را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۵
خال تو سوخت جان من غم سرشته را
آه است خوشه، دانه آتش برشته را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۶
زخم زبان به جوش نیارد فسرده را
نشتر سبک عنان نکند خون مرده را