گنجور

 
 
 
طغرای مشهدی

شورش انداخته در شام و سحر یارب ما

در غمت نیست کم از روز قیامت شب ما

طفل اشکیم، ز ما درس طرب چشم مدار

نیست جز ابجد غم در ورق مکتب ما

جویای تبریزی

گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما

همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما

سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود

استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما

آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند

[...]

فروغی بسطامی

تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما

عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او

عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما

توبه از شرب دمادم نتوانیم نمود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه