گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۰۸

 

گل بوی بی وفایی ارواح می دهد

یادی ز کم بقایی ارواح می دهد

خندیدن و شکفتن یاران به روی هم

یاد از بغل گشایی ارواح می دهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۰۹

 

آیینه ات ز چشم بدان بی صفا شده است

خاکستر سپند، جلای تو می دهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۰

 

عاشق عنان به چرخ مقوس نمی دهد

صید رمیده دست به هر کس نمی دهد

بی حاصلی است حاصل نیکی به بدگهر

آبی که خورد ریگ روان پس نمی دهد

چون طفل خام، آرزوی بی تمیز ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۱

 

هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید

یک آفریده آتش این کاروان ندید

چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت

نخلی که انقلاب بهار و خزان ندید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۲

 

به جای قطره باران به کشت طالع ما

ز آسمان ستم پیشه مور می آید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۳

 

تبسمی پی دشنام تلخ در کارست

نمکچش مزه ای با پیاله می باید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟

لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید

کمان حسن که در بند ماه کنعان بود

خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۵

 

مرا در آتش بی رحمی عتاب مسوز

که شمع طور مرا با چراغ می جوید

مگر نهال تو در باغ سایه افکن شد؟

که سرو رخنه دیوار باغ می جوید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۶

 

نسیم از چمن و مشک از ختن گوید

گل شکفته ازان چاک پیرهن گوید

دلم نشست به خون تا به اشک شد همراز

کسی به طفل چرا راز خویشتن گوید؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۷

 

رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد

این هاله روشنی ز شبستان ماه برد

ای ناخدای موج به فریاد من برس

باد مراد کشتی ما را ز راه برد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۸

 

گفتار او غم از دل ناکام می برد

این قند سوده تلخی بادام می برد

رعنا قدان باغ، برآورده تواند

نام ترا نهال به اندام می برد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱۹

 

تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟

اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد

شایسته هزار شبیخون کوتهی است

عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۰

 

تنها نه کار من به نگاه نخست کرد

هر کس که دید جلوه او پای سست کرد

زلف از متاع فتنه تهیدست گشته بود

خط عاقبت شکسته او را درست کرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۱

 

کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟

رنگ شکسته راز دلم برملا نکرد

تنها نبرد جلوه او شمع را ز جای

سرزنده ای نماند که بی دست و پا نکرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۲

 

تا عشق هست ناله به فریاد می رسد

تا هست آتشی مدد باد می رسد

ای تیشه کامرانی خسرو ز حد گذشت

زورت همین به بازوی فرهاد می رسد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۳

 

جان چون کمال یافت به جانانه می رسد

انگور چون رسید به میخانه می رسد

طوفان کند شراب در آن سر که مغز نیست

فیض بهار، بیش به دیوانه می رسد

حسن غریب حوصله پرداز طاقت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۴

 

از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد

بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد

بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند

دل شد یتیم تا سخن من غریب شد

بعد از هزار شب که شب وصل داد روی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۵

 

آخر غبار خط تو گرد کساد شد

جوهر به چشم آینه موی زیاد شد

هر عاشقی که شیوه وارستگی شناخت

چون بنده گریخته بی اعتماد شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۶

 

خالش بلای جان ز خط مشکبار شد

پرهیز ازان ستاره که دنباله دار شد

انصاف نیست سوختن از تشنگی مرا

کز خون من عقیق لبت آبدار شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲۷

 

بال و پر محیط ز موج آشکاره شد

گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد

بالیدگی است لازمه التفات خلق

فربه به یک دو هفته هلال از اشاره شد

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۴۷۶
۷۷۰