گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۴

 

نه چنان تنگ گرفته است دل تنگ مرا

که برآرد ز کدورت می گلرنگ مرا

نیست در عالم افسرده جگرسوخته ای

به چه امید برآید شرر از سنگ مرا؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵

 

تا به کی دور بود سایه ابراز سر ما؟

خشک باشد لب ما چون جگر ساغر ما

شعله پیش جگر سوخته ما خام است

بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۶

 

رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ما

پنجه در پنجه الماس کند تیشه ما

باده روح در او نشأه ماتم بخشد

مگر از سنگ مزارست گل شیشه ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۷

 

صیقلی می شود از زخم زبان سینه ما

دم شمشیر بود صیقل آیینه ما

بی قدح راه به غیب دهن خود نبریم

عالم آب بود خلوت آیینه ما

هر که ناخن به جگرکاوی ما تیز کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸

 

رنگ بر روی گل آید ز وفاداری ما

سرو بر خویش ببالد ز هواداری ما

به دم عیسی اگر ناز کند جا دارد

نسخه از چشم تو برداشته بیماری ما

(آنقدر در دهن تیغ تغافل باشیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۹

 

زهی رخ تو نموداری از بهشت خدا

نهال قد تو برهان عالم بالا

گرفته راهی عشق از ملال خاطر ماست

حباب در گره افکنده کار این دریا

خوشا کسی که ازین تنگنای بی حاصل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۰

 

(مده ز دست درین فصل جام صهبا را

که موج لاله به می شست روی صحرا را)

(جنون ما به نسیم بهانه ای بندست

بس است آتش گل دیگجوش سودا را)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۱

 

اسیر ساخت به یک خنده نهان ما را

گشاده رویی گل کرد باغبان ما را

وصال او به نسیم ملامت ارزان است

تفاوتی نکند حرف باغبان ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲

 

در زیر بار مهره گل نیست دست ما

ز اشک تاک سبحه کند می پرست ما

نه گوشه کلاه و نه زلف و نه توبه ایم

خوبان چه بسته اند کمر در شکست ما؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۳

 

غافل مشو ز رتبه شوق بلند ما

از ساق عرش (حلقه) رباید کمند ما

بی طاقتان شوق، هلاک بهانه اند

از ماهتاب سوخته گردد سپند ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴

 

قانع به جرعه نیست لب میگسار ما

میخانه را به آب رساند خمار ما

ای جلوه نسیم ترحم چه کوتهی است

در غنچه زنگ بست گل اعتبار ما

از نخل موم صد گل رنگین شکفت و ریخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۵

 

تا کی به شعله ای نزند جوش داغ ما؟

پیش از فتیله چند بسوزد چراغ ما؟

ای محتسب به توبه قسم می دهم ترا

کاین موسم بهار مخور بر دماغ ما

(حسرت به نور ذره و عمر شرر کشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۶

 

(مردانه ازین خرقه سالوس برون آ

زن نیستی، از پرده ناموس برون آ)

(پر در پر هم بافته پروانه و بلبل

ای شمع گل اندام ز فانوس برون آ)

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۷

 

از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟

از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟

بربند به نرمی دهن هرزه درایان

از پنبه توان کرد زبان بند جرس را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸

 

بلبل به ثنای تو گشوده است زبان را

گل غنچه به پابوس تو کرده است دهان را

در بندگی قامت موزون تو بسته است

هر فاخته از طوق کمر سرو روان را

هر شاخ گل آماده به نظاره رویت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹

 

هر نگه صد کاسه خون می خورد

تا به مژگان می رساند خویش را

هر سر خاری که گل کرد از زمین

در رگ من می دواند نیش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۰

 

چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟

خار مانع نشود قافله ریگ روان را

نکنند اهل دل از کجروی چرخ شکایت

کجی تیر بود باعث آرام نشان را

نغمه در زاهد پوسیده سرایت ننماید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۱

 

لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب

گنج از ویران، حضور دل ز درویشان طلب

نیست نعمت را درین دریای بی پایان حساب

چون صدف از عالم بالا همین دندان طلب

می کند کار نمک دَر  مَی، تکلف در سلوک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۲

 

چنان ز ساده دلی ها رمیده ام ز کتاب

که بوی خون به مشامم رسید ز سرخی باب!

تمام شب به خیال تو عشق می بازم

ز سادگی به کتان صاف می کنم مهتاب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳

 

گر ز روی خود براندازی نقاب

پشت بر دیوار ماند آفتاب

ای رسانده کاوش مژگان تو

خانه چشم اسیران را به آب

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۳
۴۵۴
۴۵۵
۴۵۶
۴۵۷
۷۷۰