گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی

که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک

زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

دَرِ میر و وزیر و سلطان را

بی‌وسیلت مگرد پیرامَن

سگ و دربان چو یافتند غریب

این گریبانْشْ گیرد آن دامن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

چه جرم دید خداوندِ سابق‌الاِنعام؟

که بنده در نظرِ خویش خوار می‌دارد

خدای راست مسلّم بزرگواری و حکم

که جرم بیند و نان برقرار می‌دارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

چو کعبه قبلهٔ حاجت شد، از دیارِ بعید

روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ

تو را تحمّلِ امثالِ ما بباید کرد

که هیچ کس نزند بر درختِ بی‌بَر، سنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

بگذار که بندهٔ کمینم

تا در صفِ بندگان نشینم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

گر بر سر و چشمِ ما نشینی

بارت بکشم که نازنینی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت

نوشین‌روان نمرد که نامِ نکو گذاشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی

بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

نه هرکه قوّتِ بازویِ منصبی دارد

به سلطنت بخورد مالِ مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوانِ درشت

ولی شکم بدَرَد چون بگیرد اندر ناف

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

مسکین‌خر اگر چه بی‌تمیز است

چون بار همی‌بَرَد عزیز است

گاوان و خرانِ باربردار

بِهْ ز آدمیانِ مردم‌آزار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

نمانَد ستم‌کارِ بدروزگار

بماند بر او لعنتِ پایدار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

حاصل نشود رضایِ سلطان

تا خاطرِ بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد؟

با خلقِ خدای کن نکویی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دودِ دلِ دردمند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

همچنان در فکرِ آن بیتم که گفت

پیل‌بانی بر لبِ دریایِ نیل:

«زیر پایت گر بدانی حالِ مور

همچو حالِ توست زیر پایِ پیل»

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

پیشِ که بر آورم ز دستت فریاد؟

هم پیشِ تو از دستِ تو گر خواهم داد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند؟ حکم، خداوند راست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

آن را که به جایِ توست هر دَم کَرَمی

عذرش بنه، ار کند به عمری ستمی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

صلحِ با دشمن اگر خواهی، هر گه که تو را

در قفا عیب کند، در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را

سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

مهتری در قبولِ فرمان است

ترکِ فرمان دلیلِ حِرمان است

هر که سیمایِ راستان دارد

سَرِ خدمت بر آستان دارد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

دو بامداد اگر آید کسی به خدمتِ شاه

سِیُم، هرآینه در وی کند به لطف نگاه

سعدی
 
 
۱
۱۸۲
۱۸۳
۱۸۴
۱۸۵
۱۸۶
۷۷۰