گنجور

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

بر گوشه طره تو آن دانه خال

افتاده بچین نافه ای از ناف غزال

یکدانه و صد هزار دامش در پی

یک خوشه، هزار خوشه چین از دنبال

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر چرخ دهد بال و پرت هیچ مبال

ور بشکند او بال و پرت هیچ منال

هان تا نخوری فریب این زال مپر

کاکنده بچه هزار چون رستم زال

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

یکچند بکوی میفروشان بودم

یکچند ز جمع خرقه پوشان بودم

القصه چو نیک دیدم از خامی بود

این عمر که جوشان و خروشان بودم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

من باده اگر خورم حکیمانه خوردم

با مردم هوشیار و فرزانه خورم

دیوانه نیم که جوهر عقل و کمال

با مردم دیو خوی دیوانه خورم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

زلفت فتد ار بکف پریشش سازم

آشفته چو حال دل خویشش سازم

خایم لب لعل تو بدندان چندانک

چونین دل ریش خویش، ریشش سازم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

میخواست دلت که بیدل و دین باشم

بیعقل و وفا و هوش و تمکین باشم

باز آ که چنانم که دلت میخواهد

مپسند دگر که بدتر از این باشم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

سر در سر سودای جهان میباشم

بیهوده پی سود و زیان میباشم

سر بر خط فرمان و لیکن چو قلم

بی مغز و دو روی و دو زبان میباشم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

قربان تو و طبع ملول تو شوم

قربان تو و رد و قبول تو شوم

تا چند کنی اصول بازی با من

قربان تو و فقه و اصول تو شوم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

از تابش آفتاب بیتاب شدیم

وز آتش گرمای نجف آب شدیم

گویند شراب سر که گردد بنجف

ما سر که بدیم، باده ناب شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

یک چند پی شیخ مناجات شدیم

یک چند پی پیر خرابات شدیم

بازیچه صفت بر سر شطرنج وجود

خوردیم درام و بعد از آن مات شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

چندی پی کارهای بیهوده شدیم

تا از همه کار، سخت فرسوده شدیم

الحال بگوشه نجف فارغ بال

بنشستیم و چند روزی آسوده شدیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ما سر همه در خوردن و خفتن داریم

کی پای سلوک و راه رفتن داریم

گر راست بپرسی ز خداجوئی ما

دین بافتن و بیهده گفتن داریم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ما با تو یکی جان بدرون دو تنیم

یا همچو یکی تن بدو تا پیرهنیم

من با تو در این میان نشاید گفتن

آسوده ز سودای تو و ماو منیم

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

رسوای سر کوچه و بازارم کن

چندانکه همی توانی، آزارم کن

منصور صفت بر زبر دارم کن

هر عشوه که داری، همه در کارم کن

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

ایجان جهان حبیب را قهر مکن

رسوای جهان و شهره شهر مکن

لب بر لب تو ساعتکی خوش داریم

این یک لب بوسرا بما زهر مکن

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

آن سنبل و گل بهم در آمیخته بین

زان چشم، هزار فتنه انگیخته بین

یک لحظه بسوی چشم و ابروش نگر

شمشیر بدست مست آهیخته بین

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

ای سنبل تو همیشه تاب آلوده

وی نرگس تو همیشه خواب آلوده

جز لعل لبان تو ندیدم هرگز

در عالم، آتشی بآب آلوده

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

از اهل خراسان سخن خیر مگو

آدم رخ و دیو شکل و اهریمن خو

چون خامه تهی مغز و دورنک و دوزبان

چون نامه سیه دل و چو زن شوهر بو

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

عید است و ببر کرده همه جامه نو

من جامه بجام باده بنهاده گرو

یکجام می کهنه بنوشی شب عید

بهتر که بتن پوشی صد جامه نو

میرزا حبیب خراسانی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

جامی و حریفی دو و بزم طربی

عناب لب بتی و بیت العنبی

با طلعت و زلف یار، روزی و شبی

این است اگر عیش جهان میطلبی

میرزا حبیب خراسانی
 
 
۱
۱۱۵۰
۱۱۵۱
۱۱۵۲
۱۱۵۳
۱۱۵۴
۱۱۹۳