افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
سرمایه خوبی است چهر خوش تو
پیرایه نیکوی رخ دلکش تو
خلفی همه سودای رخت می ورزند
در خرمن عالمی است این آتش تو
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
تا نرگس تو عقیق سان گشته برنگ
زاین واقعه ام چو غنچه دل آمد تنگ
از سرخی چشم خویش در رنج مباش
آلوده به خون شوند ترکان گه جنگ
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
هر بنده که بر در تو دربانی کرد
حاتم صفت آغاز زرافشانی کرد
گسترده فلک چو خوان احسان تو دید
صد ثور بجای بره قربانی کرد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
یک عمر به گرد کوی تو گردیدم
یک عهد خیال روی تو ورزیدم
آنچه از تو نمی شنفتمی، اشنفتم
و آنچه که از تو نمی دیدمی آخر دیدم
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
تا هست جهان تو را جهانبانی باد
این دولت و جاه بر تو ارزانی باد
بدخواه تو چون غنم به عید قربان
از تیغ اجل همیشه قربانی باد
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
عکاس که برگرفت عکس رخ یار
آوخ که نمود کار ما را دشوار
بودیم همیشه یک جهت در ره عشق
آمد به دو جا فکند ما را سر و کار
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
هرچند که در جهان هنر بی ثمر است
این صنعت عکس تو به از هر هنر است
بر پاره کاغذی، دمی، افسونی
و آن را صنمی کنی که رشک قمر است
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
استاد هنروران عالم، مانی
گفته است که در هنر کسی چون ما، نی
گر صنعت عکس تو ببیند امروز
گوید به هنروری تو ما را، مانی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
عکاس چو عکس قامت و چهر تو بست
بر قامت سرو و چهر مه داد شکست
از بس که نکو ببست عکس رخ تو
عشاق تو گفتند بنازیمش دست
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
عکاس زهی یگانه استاد هنر
صد عکس برآوری به از یکدیگر
بر هر ورقی کشی فروزان ماهی
عکاس تو نیستی، توئی افسونگر
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
عکاس چو دید نقش دیدار تو را
و آن جلوه قد و طرز رفتار تو را
رشکش آمد، که صفحه جای تو بود
بر دیده نشاند عکس رخسار تو را
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
عکاس چو دید روی زیبای تو را
زیبائی طلعت دلارای تو را
گردید بسی که چون تو بیند به جهان
جز عکس تو می نیافت همتای تو را
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
عکاس، تو در هنروری طاق استی
سر خیل هنروران آفاق استی
عکس رخ دوست را نکو بر میدار
آخر نه تواش یکی ز عشاق استی
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
عکاس، چو عکس روی جانان بگرفت
انگشت عجب همی به دندان بگرفت
می گفت که جان ز فرط لطف است نهان
آن کیست که عکس چون من از جان بگرفت
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
عکاس دو کرد عکس رخسار تو را
رونق بفزود جنس بازار تو را
بگشود دو جا متاع حسنت را سر
تا گرم کند دل خریدار تو را
افسر کرمانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
عکاس چو عکس روی دلبند تو دید
شهد سخن و لب شکرخند تو دید
پنداشت که نیست در جهان مانندت
چون عکس تو برگرفت مانند تو دید
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۸۵ - عز و شرف
در کرب و بلا اگر شود مدفن من
در عز و شرف نیست کسی مانندم
چون خاک شوم زخاک من سبحه کنند
وانگه به سر دست بگردانندم
صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۲ - رباعی در افتتاح ریاض الشهاده
آن کس که زبان نهاد اندر دهنم
جا داد چو عندلیب اندر چمنم
مأمور نموده است از صبح ازل
تا شام ابد به مدحت پنج تنم
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۳
از اول صبح کون تا شام معاد
جز ختم رسل هادی کل فخر عباد
بهتر ز علی و یازده اولادش
بالله ندیده دهر و نه مادر زاد
صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۱۴
اولاد علی که اصل ایمان شدهاند
دردا که قنبل تیغ عدوان شدهاند
مجموع چو آفتاب و ماه و انجم
در جمله آفاق پریشان شدهاند