گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

روزم تیره ست از آن رخ مهوش تو

عیشم تلخست از آن لبان خوش تو

هستم صنما تا بشدم از کش تو

دلخسته تر از گوهر گوهر کش تو

مولانا

سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو

سرمایهٔ گرمیست مها آتش تو

هرگاه که خوشدلی سر از ما بکشد

رامش کند آن زلف خوش سرکش تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه