ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۳
گر از مشک جوانی دور ماندم
دلم خو کرد با کافور پیری
ستایش از جوانی بر من اکنون
کزو شد عارضم پر نور پیری
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۴
رهنما از پی که بایستی
اگر این همرهان نبودندی
زیرکان راکه راست کردی کار
اگر این ابلهان نبودندی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۵
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تو را منی نرسد
ای منی چند از این منیّ و منی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۶
ای چو ابر و بحر بر هر نیک و بد دستت سخی
هر سوالی کز سخاوت باشد آن را پاسخی
از سخای مجلس تو، وز عطای دست تو
آن همی خواهم که گرداند بخیلان راسخی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۷
گر تو را نسبت است و دانش نیست
نزد دانا کم از خسی باشی
هیچ نسبت ورای دانش نیست
دانش آموز تا کسی باشی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۸
کبر کم کن که کبر کردن هست
ناپسندیده عقلی و شرعی
تو زخاکی و او ندارد کبر
تبع اصل باش اگر فرعی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۹
زین مهتران عطا و سخا جستن
دانی که نیست مایه دانایی
زیرا که هست غایت نادانی
جستن ز چشم نرگس بینایی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰
به مشغولی روزگار اندرون
همی چشم دارم فراغ دلی
به شب نور خورشید جویم همی
شنیدی چو من هیچ بی حاصلی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۱
ای زاقران چنانکه از قرآن
قل هو الله و آیت الکرسی
من زاقبال تو همی پرسم
تو ز ادبار من نمی پرسی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۲
ای شهاب دین به خدمت چند کرت آمدم
هر که را گفتم که ممکن هست دیدن گفت نی
خواستم تا از جمال بی همال و روی تو
با سعادت جفت گردم بازگشتم جفت نی
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱
فلک بدعهد و بس نااستوار است
همه کار جهان ناپایدار است
هوایی دارد و آبی زمانه
که با طبع جهان ناسازگار است
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲
همه شراب به یاد بنفشه خواهم خورد
که مر مرا زخط یار یادگار شده ست
چه کس بود که در این روزگار می نخورد
بدین لطیفی و خوبی که روزگار شده ست
طرب ز باده و معشوق و باغ و گل خیزد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳
نظم راوان چو آب روان سینه را به است
شعر روان زجان و روان گداخته است
نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم
جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است
در گوش عاشقان سخن و قول شاعران
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۴
او شد جوان و آه جوانی من برفت
یاقوت من زرفتن او کهربا شده است
تا در هوای عالم پیری فتاده ام
شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است
غم شد جوان چو روز جوانی من برفت
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۵
بگردان روی دل از فکرت بد
که بد کردن نه کار بخردان است
بدی اندیشه کردن در حق خلق
بدی کار تو در وی نهان است
کسی که نیکی اندیشد به هر کس
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۶
زهی یافته دین و دولت زتو
صفایی که گردون زاختر نیافت
زاولاد آدم دو کس ماند و بس
که از کان جود تو گوهر نیافت
یکی آنکه مادر هنوزش نزاد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۷
روز می خوردن به دوزخ رفتی ای اخطی ز بزم
صد هزاران آفرین بر روز می خوردنت باد
تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد
گرچه اهل نعمتی رحمت براین مردنت باد
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۸
به معالجت تن من زتو جز الم ندارد
به سرت که جز بر آتش دل من قدم ندارد
دل خود مدار گفتی به غم ای به حسن خرم
بنمای آن دلی کو ز غم تو غم ندارد
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۹
نیست ممکن که به وصل تو رسد کس به شتاب
چه کنم صبر کنم تا به مدارا برسد
وعده بوسه ز امروز به فردا فکنی
وای من گر نرسد بوسه و فردا برسد
بوسه ای را لبت از من به دلی قانع نیست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۰
ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس
وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت
زوال دولت تو در یکی نفس باشد
نه کردگار به تدبیر خلق کار کند
[...]