گنجور

 
ادیب صابر

او شد جوان و آه جوانی من برفت

یاقوت من زرفتن او کهربا شده است

تا در هوای عالم پیری فتاده ام

شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است

غم شد جوان چو روز جوانی من برفت

شادیم پیر گشت و نشاطم هبا شده است

آبی که روی من ز جوانی گرفته بود

در چشمم آمده ست و ز رویم جدا شده است

زین پیش عشق زلف دو تا بود در دلم

آن عشق هیچ گونه ندانم کجا شده است

پر گرد آسیاست سر من ز روزگار

این گشت روزگار مگر آسیا شده است

آن دلبری که دم نزدی بی وفای من

اکنون وفای او همه بر من جفا شده است

پیری پیام گوی من آمد که بیش از این

زلف دو تا مجوی که پشتم دو تا شده است

بر من جوانی من چون خود وفا نکرد

او نیز چون جوانی من بی وفا شده است