ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳
اگر پیری مرا در خانه بنشاند
بسا رنجا کز آن آسودم اکنون
نبینم هر کرا طبعم نخواهد
چو نیکو بنگری بر سودم اکنون
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۴
شوم به بدرقه لا اله الا الله
ز راه آخرت از خوف خاتمت ایمن
بسند عفو گناه مرا به نزد خدای
رسول و دوستی اهل بیت او ضامن
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۵
در جهان تا کریم و مکرم بود
از مدیحم تهی نبود دهان
دهن من تهی از آن مانده ست
کز کریمان تهی شده ست جهان
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶
سه چیز است آنکه نزدیک خردمند
شود زان هرسه حاصل انس ایشان
یکی باده است و دیگر دفتر علم
سه دیگر صحبت یاران و خویشان
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۷
کردگارا کیسه ای دارم زسیم و زر تهی
هر سبکساری مرا بر دل بدین دارد گران
دیگران را کیسه ها دادی گران ازسیم و زر
دیگران را همچو من کن یا مرا چون دیگران
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۸
ثقه الدین دراز بادت عمر
کوتهی را به رنج من ره کن
عمر شکر ار دراز می خواهی
به عطا عمر وعده کوته کن
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۹
ای دل مشو از حال که از حال نگردد
در گردش احوال زمانه دل مردان
حالی که همی از فلک گردان زاید
ساکن نبود بل چو فلک باشد گردان
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۰
ای بسا کس که دینش ویران است
ورچه کرده است خانه آبادان
شادمانم از آنکه هست مرا
دین آباد و خانه ویران
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱
ای اختیار دین و سخا اختیار تو
تو افتخار خلق و به خود افتخار تو
حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر
آن را که دید طلعت تو روز بار تو
ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۲
ای یافته از روی تو و رای تو دنیا
حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی
از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع
نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی
احوال مرا نزد تو دانی که نباشد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳
نز خلق هیچ کار مرا استقامتی
نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی
از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال
دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی
نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴
ای سعد کرده فال مرا نامه هایی تو
اسمای روزگار و من بنده سعد تو
بر نامه تو عاشق زارم بدانکه هست
لفظش چو بوسه تو و خطش چو جعد تو
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵
موی سیاه من ز زمانه سپید شد
وین نامه سپید شد از معصیت سیاه
زان تیره گشت همچو گنه چشم روشنم
تا نیز چشم من نکند درگنه نگاه
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۶
دلم به وقت جوانی امیر ظالم بود
به حق حق که اسیری ازآن امیری به
امیر ظالم را پادشاه عادل کرد
جمال پیری و آخر جمال پیری به
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۷
با موی سیه دلم قوی بود
اندیشه نکردم از ضعیفی
تا موی سپید دید چشمم
چون موی شدم ز بس نحیفی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۸
همه ناخوانده روی نزد کسان
کس نبیند چو تو در هیچ کسی
چو برانندت باز آیی زود
چه کسی آدمیی یا مگسی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹
نیست با بار و برگ شاخ بقا
شاخ را بار و برگ بایستی
تا برستی ز مرگ عمر عزیز
مرگ را نیز مرگ بایستی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۰
پیری آمد جوانی از من شد
سال بیشی گرفت و مال کمی
بترین وقت مرمراست که نیست
وقت پیری بتر ز بی درمی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱
مرا از شریعت بود سرفرازی
تو دایم چراغ طبیعت فروزی
بسوزی اگر با شریعت نسازی
و گر با طبیعت بسازی بسوزی
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲
نادانی تو بر دوگونه بینم
ای آنکه تو نادان خاندانی
نادان تری از هر که هست نادان
و آنگاه ندانی که می ندانی