ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲
اگر چه هست جان اندر تن ما
نمی دانند دانایان که جان چیست
چو کس بر آسمان از ما نبوده ست
چه داند کز بر هفت آسمان چیست
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳
به وفات تو مال تو ببرند
وارثان تو از ذکور و اناث
تو به منت بده که بی منت
برد خواهند وارثان میراث
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴
به چرخ و کرخ رسیدم ز لفظ نامه تو
حروف و معنی او را چو درج دیدم و برج
ز درج او به تعجب نظر همی کردم
گهی ز چرخ به کرخ و گهی ز برج به درج
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵
ای خلافت را امام و ای امام را قوام
قصد تو قمع فساد و عزم تو عون صلاح
سید شرقی و مجد دین و اهل شرق و غرب
از کف و کلک تو در راحت چو روح تو ز راح
هم فلاح و هم صلاح از خدمتت زاید که تو
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶
فرو بارید طوفان بر سر من
چو از پیری مرا مجروح شد روح
بماندم از قدم تا فرق در غرق
کزین طوفان نه کشتی ماند نه نوح
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷
هر زمان این زمانه توسن
عیش بر من به ناخوشی دارد
فلک بر کشیده هر نفسی
مر مرا در کشاکشی دارد
آن سواری که زیر زین هر شب
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸
تکیه بر اعتقاد باید کرد
بر خدا اعتقاد باید کرد
گرچه ایزد دهد هدایت دین
بنده را اجتهاد باید کرد
این جهان را مرید بسیاراست
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹
فضلی که بر او زکات باشد
فضل شرف القضات باشد
هر فضل به فضل او نماند
هر آب نه با حیات باشد
هر روز نه روز عید باشد
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰
ای دریغا که عهد برنایی
عهد بشکست و جاودانه نماند
از زمانه غرض جوانی بود
لیکن از گردش زمانه نماند
آب معشوق را زمانه بریخت
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱
اگر مروت و جود است در جهان موجود
چرا ز هر دو به حاصل نمی شود مقصود
گمان برم که دراین روزگار تیره چو شب
بخفت چشم مروت بمرد مادر جود
ز سیر هفت ستاره دراین دوازده برج
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲
قرب یک ماه شد که در شب روز
چشم من ماه و آفتاب ندید
اندر آن خانه ام که در همه عمر
هیچ جغدی چنان خراب ندید
ز آتش دل کباب شد جگرم
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۳
رسید نوبت پیری و رفت برنایی
دل از نشاط و طرب نا امید باید کرد
سرم سپید شد و نامه از گنه سیه است
به آب توبه سیه را سپید باید کرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴
عالم که خوردنش همه غم باشد از جهان
بهتر ز جاهلی که نعیم جهان خورد
گرچه غذای جغد شود سینه تذرو
به زو همای اگرچه که او استخوان خورد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵
فر جوانیم به هزیمت نهاد روی
تا روز پیری آمد و بر من سپه کشید
پیری که سوی توبه و طاعت کشد مرا
به زان جوانی ای که مرا در گنه کشید
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶
چون همه روی زمانه سوی جفا بود
محتشمان عادت زمانه گرفتند
گر خرد از کارها میانه گزیند
چون ز همه فضلها کرانه گرفتند
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷
جوانی برون رفت و پیری درآمد
روا دارم ار با من آرام گیرد
بترسیدمی گر بمردی جوانی
کنون می بترسم که پیری بمیرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸
از اهل این زمانه پریشان شده ست طبع
نظم نکو به طبع پریشان نمی رسد
سیمرغ گشته اند کریمان مگر که نیز
چشم طمع به طلعت ایشان نمی رسد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹
دوستانی که مر مرا بودند
همه در زیر خاک، خاک شدند
دست من بی عطا از آن مانده ست
که همه معطیان هلاک شدند
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰
خواجه را با همه زفتی هوس مدح خود است
بر لب خوک چه جای هوس بوسه بود
این حماقت چه عجب باشد از آن ریش بزرگ
هر که را ریش بزرگ است خرد کوسه بود
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱
آدمی از برای لذت خویش
زندگانی دراز می خواهد
لیکن آن کس که زندگانی داد
داده خویش باز می خواهد