انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۸ - در موعظه
هر که تواند که فرشته شود
خیره چرا باشد دیو و ستور
تا نکنی ای پسر ناخلف
ملک پدر در سر شیرین و شور
چیست جهان قعر تنور اثیر
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۹ - مطایبه
هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت
در دور قمر گو بنشین خون جگر خور
نزدیک کسانی که به صورت چو کسیاند
با صورت ایشان نفسی می زن و برخور
پیغام زنان میبر و دیبای به زر پوش
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۰ - در اشتیاق
به خدایی که از مشیت او
رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست
وان ز حرمان خدمتت رنجور
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۱ - در مرثیه
هرگز گمان مبر که کمالالزمان بمرد
کو روح محض بود نه جسم فناپذیر
میدان که ساکنان فلک سیر گشتهاند
از مطربی زهره بدین چرخ گنده پیر
خواهش گری به نزد کمالالزمان شدند
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۲
اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش
نظر لطفش از سیر برون آرد شیر
از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ
وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۳ - مطایبه
آزرده رفت مانا تاجالزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۴
روزم از روز بهتر است اکنون
از مراعات شمس دین فیروز
جاودان از فلک خطابش این
کی بر اعدا و اولیا پیروز
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۵
چهار چیز همی خواهم از خدای ترا
بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز
به پات اندر خار و به دستت اندر مار
به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۶ - در هجا
دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۷
صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست
نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس
زان می بیشر و بیشور که بیسیمان را
ساغر او کف دستست وصراحی کریاس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۸
خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد
زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
یا فایده ده آنچ بدانی دگری را
یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۹ - در تقاضا
ای به اقلیم کبریای تو در
آسمان شحنه آفتاب عسس
چند گویی چه خوردهای به وثاق
تو بدانی اگر نداند کس
چه خورم خون پنج و شش روزان
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۰ - در مدیح
ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو
آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال
کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس
خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۱
سر زلفت به جز دست تو حیفست
لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باری هم تو میکش
لب لعل تو باری هم تو میبوس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۲ - در هجو صلاح صالحی
تو در قوادگی ای سرخ کافر
توانی گر کنی تصنیف و تدریس
اگر حوا و آدم زنده گردند
به مکر و حیلت و دستان و تلبیس
بگردانی دل حوا ز آدم
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۳ - در ذل سوئال
بودن اندر عذاب چون جرجیس
یا شدن در جحیم چون ابلیس
بهترست از سؤال کردن و طمع
وایستادن به پیش مرد خسیس
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۴ - در نصیحت نفس
انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر
راه حکمت رو قبول عامه گو هرگز مباش
رفت هنگام غزل گفتن دگر سردی مکن
راویان را گرمی هنگامه گو هرگز مباش
تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۵
شب سیاه به تاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر
که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۶ - درمرثیه
آن خواجه کز آستین رغبت
دست کرم بزرگوارش
برداشت زخاک عالمی را
در خاک نهاد روزگارش
ننشست نظیر او ولیکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۷ - مطایبه به محبوب کند
شعرم به همه جهان رسیدست
مانند کبوتران مرعش
شوخ آن باشد که وقت پاسخ
ما را بدهد جواب ناخوش
شکر ز لبش چو خواستم گفت
[...]