گنجور

 
انوری

ای به اقلیم کبریای تو در

آسمان شحنه آفتاب عسس

چند گویی چه خورده‌ای به وثاق

تو بدانی اگر نداند کس

چه خورم خون پنج و شش روزان

نپزد مطبخم جز که هوس

به خدایی که مجمل روزی

به تفاصیل او رساند و بس

که زمین و هوای خانهٔ من

نه همی مور بیند و نه مگس

هین که اسباب زندگیم امروز

هیچ معلوم نیست جز که نفس

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode