گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۷ - در صفت کسب کمال ومذمت ابناء عصر

 

هر که به ورزیدن کمال نهد روی

شیوهٔ نقصان ز هیچ روی نورزد

زلزلهٔ حرص اگر زهم ببرد کوه

گرد قناعت بر آستانش نلرزد

رفعت اهل زمانه کسب کند زانک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملک‌الشرق علاء الدین محمد امیر کوه

 

امیرالجبال آنکه با جاه جودش

نه گردون براند نه دریا ستیزد

چو دست گهر بار او نیست گردون

به پرویزن ابر گوهر چه بیزد

پلنگ خلافش نزد هیچ کس را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۹ - درشکایت دهر

 

کی بود کاین سپهر حادثه‌زای

جمله از یکدگر فرو ریزد؟

تا چو پرویزن است او که مدام

بر جهان آتش بلا بیزد

در جهان بوی عافیت نگذاشت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰

 

به خدایی که وصف بی چونش

همه اسباب عقل بر هم زد

کاف کن در مشیتش چو بگشت

صنع بی‌رنگ هر دو عالم زد

روح را قبهٔ مقدس بست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - طبیبی را ذم کند

 

مقبلی آنکه روز و شب ادبار

از سر و ریش او همی ریزد

دست بر نبض هر کسی که نهاد

روح او از عروق بگریزد

هر کجا کو نشست از پی طب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۲ - در حکمت و موعظه

 

روز را رایگان ز دست مده

نیست امکان آنکه باز رسد

دست این روزهای کوتاهست

که بدان دولت دراز رسد

آنچ از آن چاره نیست آنرا باش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۳ - در هجا

 

گر اندک صلتی بخشد امیرت

ازو بستان کزو بسیار باشد

عطای او بود چون ختنه کردن

که اندر عمر خود یکبار باشد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۴

 

شعر تر و خوب بنده گوید

انعام نصیب غیر باشد

این رسم نو آمدست امسال

ان شاء الله که خیر باشد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۵

 

به خدایی که بی‌شناس مقیم

دردل و دیده آتشم باشد

مرگ هر چند خوش نباشد لیک

بی رخ دوستان خوشم باشد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۶

 

غلام توام چون غلامت نباشد

هر آنکس که در نام نام تو باشد

چنین صد حوادث تو دانم که دانی

که در عهدهٔ یک پیام تو باشد

چه باشد که کامم درین برنیاید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۷ - در حبس مجدالدین ابوالحسن

 

مدت عالم به آخر می‌رسد بی‌هیچ شک

طالع عالم نمی‌بینی که چون منحوس شد

احتباس روزی خلق آسمان آغاز کرد

آدمی‌زاد از بقا یکبارگی مایوس شد

خلق رابی‌وجه روزی عمر خواهد بود نه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

دعاگو اسبکی دارد که هر روز

ز بهر کاه تا شب می‌خروشد

غزل می‌گویم و در وی نگیرد

دو بیتی نیز کمتر می‌نیوشد

توقع دارد از اصطبل مخدوم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

خداوندا رهی را شاهدی هست

که چرخ از عشق او پروین فروشد

مدام از شاخ زلف و باغ رخسار

به عاشق سنبل و نسرین فروشد

مرا گوید به مستی هرزه بفروش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۰ - در طلب احسان

 

گفتم چو لطف بار خدایم قبول کرد

جانم ز قهر و غصهٔ ایام رسته شد

گفتم چو صبح وعدهٔ انعام او دمید

روزیم فاضل آمد و روزم خجسته شد

خود بعد انتظار درازم گلو گرفت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۱ - در طلب کاغذ گوید

 

ای خداوندی که درمعراج قدر و منزلت

تا به جایی همتت برشد که فکرت بر نشد

خاک‌پای تست آنکش کیمیا داند خرد

بر مسی هرگز فکندش آسمان کان زر نشد

نوک کلک تاست آن کش جوهری داند صدف

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۲ - در علو همت خود گوید

 

من واین نفس که با قحبهٔ رعنای جهان

چون خسان عشق نبازم نه به سهو و نه بعمد

قدرت دادن اگر نیست مرا باکی نیست

همت ناستدن هست و لله الحمد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۳ - قاضی حمیدالدین از انوری سوئال کند

 

اوحدالدین که در سؤال و جواب

بدهد داد علم و بستاند

به بزرگی جواب این فتوی

بکند چون به فضل برخواند

آنکه داند که حال عالم چیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۴ - انوری در جواب قاضی گوید

 

افتخار جهان حمیدالدین

که خرد مدح تو همی خواند

دانکه از هیچ روی نتوان گفت

که نداند همی و نتواند

ماند یک چیز آنکه خود نکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۵ - سلطان سنجر انوری را به مجلس خود خوانده بود در شکر آن گفته

 

انوری را خدایگان جهان

پیش خود خواند و دست داد و نشاند

باده فرمود و شعر خواست ازو

واندر آن سحر کرد و در افشاند

چون به مستی برفت بار دگر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۶ - مدح شهاب‌الدین ابوالفتح کند و اجازهٔ دخول به مجلس او خواهد

 

ای آنکه لقب تاش ثاقب تو

هر شب ز فلک اهرمن رماند

موئمن به زبان بر پس اذاجاء

نام پسر و کنیت تو خواند

خورشید جهان را به هر وظیفت

[...]

انوری
 
 
۱
۳۹
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۰۰