گنجور

 
انوری

انوری را خدایگان جهان

پیش خود خواند و دست داد و نشاند

باده فرمود و شعر خواست ازو

واندر آن سحر کرد و در افشاند

چون به مستی برفت بار دگر

کس فرستاد و پیش تختش خواند

همه بگذار این نه بس که ملک

نام او بر زبان اعلی راند

بیش از این در زمانه دولت نیست

هیچ باقیش در زمانه نماند