گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۶

 

چه چیزست آن رونده تیرک خرد؟

چه چیزست آن پلالک تیغ بران؟

یکی اندر دهان حق زبانست

یکی اندر دهان مرگ دندان

رودکی
 

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۷

 

رفیقا، چند گویی: کو نشاطت؟

بنگریزد کس از گرم آفروشه

مرا امروز توبه سود دارد

چنان چون دردمندان را شنوشه

رودکی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳

 

من اینجا دیر ماندم خوار گشتم

عزیز از ماندن دایم شود خوار

چو آب اندر شَمَر بسیار ماند

زُهومت گیرد از آرام بسیار

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

تو آن ابری که ناساید شب و روز

ز باریدن چنانچون از کمان تیر

نباری بر کف دلخواه جز زر

چنانچون بر سر بدخواه جز بیر

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹

 

نگه کن آب و یخ در آبگینه

فروزان هر سه همچون شمع روشن

گدازیده یکی دو تا فسرده

بیک لون این سه گوهر بین ملون

دقیقی
 

دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۷

 

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

دقیقی
 

کسایی » دیوان اشعار » می و ماه و مریخ

 

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

کسایی
 

کسایی » دیوان اشعار » بخشندگی ممدوح

 

کفت گویی که کان گوهرستی

کزو دایم کنی گوهر فشانی

چو جانت از جود و رادی کرد یزدان

تو بیجان زنده بودن کی توانی ؟

کسایی
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

تو آن شاهی که اندر شرق و در غرب

جهود و گبر و ترسا و مسلمان

همی گویند در تسبیح و تهلیل

که یا رب عاقبت محمود گردان

عنصری
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۶

 

نسیما جانب بستان گذر کن

بگو آن نازنین شمشاد ما را

به تشریف قدوم خود زمانی

مشرف کن خراب آباد ما را

ابوسعید ابوالخیر
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳ - از قطعات

 

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه

باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵ - خد و لب و دندان معشوق

 

بخد و آن لب و دندانش بنگر

که همواره مرا دارند در تاب

یکی همچون پری در اوج خورشید

یکی چون شایورد از گرد مهتاب

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۱ - قطعه

 

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۴ - غمزه یار

 

ز بس خونها که می ریزی به غمزه

شمار کشتگان ناید به یادت

گر از خون ریختن شرمت نیاید

ز رنج غمزه باری شرم بادت

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۹ - از قطعات

 

جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ

یکی پیرزن خرید، بیکمشت سیم ماخ

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۲۲ - قطعه در پند و اندرز

 

چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر

چو درد سر کندش مردمان دژم گردند

چنان چه باید بودن که گر سرش ببری

بسر بریدن او دوستان خرم گردند

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۳ - از قطعه ای

 

الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد

به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۵ - از قطعه هجائیه

 

گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم

بس تیز دهد خازنه اش از ره کس طر

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵۲ - از قطعه ای

 

همان که بودی ازین پیش شاد گونه من

کنون شدست دواج تو ای بدولی فاش

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵۳ - از قطعه ای

 

ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ

کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ

عسجدی
 
 
۱
۲
۳
۴۰۰