گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقالة الخامسه

 

سالک آمد پشت بر فرش آورید

حملهٔ بر حملهٔ عرش آورید

گفت ای عرش خدا بر دوش تو

عرش روشن ازدل پرجوش تو

زیر بار عرش اعظم آمدی

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

این سخن نقلست در قوت القلوب

زان بزرگ پای دین پاک از عیوب

گفت هر روز ازملایک عالمی

سوخته گردد ز نور حق همی

ز ابتداتا انتهای روزگار

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

چون ز دنیا شد جنید پاک دین

پس جنازهش برگرفتند از زمین

پر زنان مرغی سپید از آسمان

بر جنازه او نشست اندر میان

خلق چندان کاستین افشاندند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

گفت چون هاروت و ماروت از گناه

اوفتادند از فلک در قعر چاه

هر دو تن را سرنگون آویختند

تادرون چاه خون میریختند

هر دو تن را تشنگی در جان فتاد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

کاملی گفتست آن بیگانه را

کاخر ای خر چند روبی خانه را

چند داری روی خانه پاک تو

خانه چاهی کن برافکن خاک تو

تا چو خاک تیره برگیری ز راه

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

 

دید بوموسی مگر یک شب بخواب

بر سر خود عرش همچون آفتاب

روز دیگر رفت سوی بایزید

زانکه بوموسی ز جان بودش مرید

گفت تا تعبیر خوابم او کند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

بود اندر مطبخ جم ای عجب

دیگ و کاسه در خصومت روز و شب

دیگ سنگین بود قصد جنگ کرد

کاسه زرین بود قصد سنگ کرد

هر دو تن از خشم در شور آمدند

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

رفت سوی آسیائی بوسعید

آسیا را دید در گشتن مزید

ساعتی استاد آخر بازگشت

با گروه خویش صاحب راز گشت

گفت هست این آسیا استاد نیک

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

چون ز لیلی گشت مجنون بی قرار

روز و شب شد همچو گردون بی قرار

خورد روز و خواب شب بدرود کرد

دیده از دریای دل چون رود کرد

پای در میدان رسوائی نهاد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش پنجم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

زین گدائی بر ایاز آشفته شد

این سخن در پیش سلطان گفته شد

پیش خویشش خواند حالی شهریار

گفت ازین پس با ایازت نیست کار

گر بود کاریت بیم کشتن است

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode