مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در ثنای ملک ارسلان
با روی تازه و لب پر خنده نوبهار
آمد به خدمت ملک و شاه کامگار
سلطان ابولملوک ملک ارسلان که ملک
ذات عزیز او را پرورد در کنار
گردون دادگستر و مهر جهان فروز
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در صفت پیلان و مدح آن سلطان
سوی میدان شهریار گذر
قدرت و صنع کردگار نگر
ایستاده نگاه کن چپ و راست
کوههای بلند و جاناور
هر یکی با یک اژدهای دمان
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - مدح سیف الدوله محمود
چو روز روشن بنمود چهره از شب تار
زدود مهر ز آیینه فلک زنگار
چنان که نور ز رأی خدایگان جهان
بتافت مهر منیر از سپهر دایره وار
شبی گذشت به من بر چو روی اهریمن
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - هم در ستایش او
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
ره دراز و غریبی و فرقت جانان
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - وصف بهار و مدح ثقة الملک طاهر بن علی
رنگ طبعی به کار برده بهار
نقش ها بود از آنچه برد به کار
چهره سنگ و روی گل دارد
مانوی کارگونه گونه نگار
همه پرصورتست بی خامه
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - ستایشگری
خسروا چون تو که دیدست افتخار و اختیار
خسروان را اختیاری خسروی را افتخار
شاهی و شیری و هر شاهی و هر شیری که هست
مانده از هول تو اندر اضطراب و اضطرار
ذات جاهت را نشانده کامگاری بر کتف
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - وعظ و تنبیه
گردش آسمان دایره وار
گاه آرد خزان و گاه بهار
گه کند عیش زندگانی تلخ
گه کند روز شادمانی تار
دیده ای را زند ز انده نیش
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - به ابوالفرج نصر بن رستم نوشته است
ای کینه ور زمانه غدار خیره سار
بر خیره تیره کرده به ما بر تو روزگار
هر هفته انده دگر آری به روی ما
رنجی دگر به هر گه در لیل و در نهار
یک روز راحتی و یکی هفته رنج و غم
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مدح بهرامشاه و التزام به نام آن پادشاه
تا برآمد ز آتش شمشیر بهرامی شرار
داد گیتی را فلک بر ملک بهرامی قرار
کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه
در همه معنی که برتر دیده از این افتخار
گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - مدح اختری و التزام به نام اختری و اختر
ای اختری نهای تو مگر اختر
گردون فضل گشته به تو انور
آن اختری که سعد بود بی نحس
آن اختری که نفع بود بی ضر
اندر بروج مدح و ثنا شعرت
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - صفت اراده خویش و آرزوی سفر خراسان
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - در نصیحت و ستایش منصور بن سعید
چند گویی که نشنوندت راز
چند جویی که می نیابی باز
بد مکن خو که طبع گیرد خو
ناز کم کن که آز گردد ناز
از فراز آمدی سبک به نشیب
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - مدح عبدالحمید بن احمد
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونه آس
سبز و خرم چو آسی اندر چشم
باز بر فرق تیز کرد چو آس
نه غلط می کنم تو داری تو
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - ثنای سلطان علاء الدوله مسعود
شاد باش ای شاه عالم شاد باش
با بتان دلبر نوشاد باش
شاه مسعودی و تا باشد جهان
در سعادت خرم و آباد باش
مقتدای پادشاهانی به ملک
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - هم در مدح او
شد مایه ظفر گهی آبدار تیغ
یارب چه گوهرست بدینسان عیار تیغ
گر داشت بر زمرد و لؤلؤ چرا کنون
در باغ رزم شاخ بسد گشت بار تیغ
لاله کند به خون رخ چون زعفران خصم
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - ستایش یکی از بزرگان
زهی در بزرگی جهان را شرف
زهی از بزرگان زمان را خلف
نمایی به جود آنچه عیسی به دم
نمایی به رای آنچه موسی به کف
نه با دشمنان تو در آب نم
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - مدح علاء الدوله مسعودشاه
ای روزگار تو نسب روزگار ملک
پرورد روزگار تو را در کنار ملک
از روزگار آدم تا روزگار تو
از بهر روزگار بود انتظار ملک
مسعود نام شاهی و چون نام تو ز تو
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - ستایش شاهزاده خسرو ملک
سپهریست ایوان خسرو ملک
ز دیدار تابان خسرو ملک
ببالد کمال و بنازد شرف
ز دعوی و برهان خسرو ملک
نهاده جهان و فلک چشم و گوش
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - شکوه از روزگار و ناله از زندان
کرد با من زمانه حمله به جنگ
چون مرا بسته دید میدان تنگ
رنج و غم را ز بهر جان و دلم
تیغ پولاد کرد و تیر خدنگ
هر زمانی همی رسد مددش
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - ستایش یکی از فرمانروایان
ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ
زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ
بلند رای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ
ز نور رای تو مانند روز گردد شب
[...]