قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵ - در مدح محمدشاه مبرور و لشکر کشیدن به سمت هرات گوید
سخنگزافه چه رانی ز خسروانکهن
یکی ز شوکت شاه جهانسرای سخن
بخواندهایم بسی بار نامهای قدیم
بدیدهایم بسیکار نامهای کهن
نه از قیاصره خواندیم نز کیان عجم
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶ - در مدح شاهزاهٔ آزاده هلاکوخان بن شجاع السلطنه
مخسب ای صنم امشب بخواه بادهٔ روشن
بیار شمع به مجلس بریز نقل به دامن
بکش ترانهٔ دلکش بنه سپند بر آتش
بسوز عود به مجمر بسای مشک به هاون
مخور چمانهچمانه سبوسبو خور و خمخم
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۷ - در ستایش جناب جلالت مآب نظام المک فرماید
مگر شقیق عقیقست و کوه کان یمن
که پر عقیق یمن شدکه از شقیق دمن
مگر به باغ سراپرده زد بهار که باز
سپاه سبزه وگل صفکشید درگلشن
مگر رگه سر پستان نموده دایهٔ ابر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸ - و لی فیالمدیحه
آن خال سیه بر لب جانپرور جانان
خضریست سیهجامه به سرچشمهٔ حیوان
در سینهٔ من یاد غمش یونس و ماهی
در خاطر من نقش شکن رخش یوسف و زندان
دل در طلبش آب حیاتست و سکندر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹ - در ستایش ولیعهد مغفور عباس شاه طابالله ثراه میفرماید
الحمدکه از تربیت مهر درخشان
از لاله و گل گشت چمن کوه بدخشان
صحرای ختن شد چمن از سبزهٔ بویا
کهسار یمن شد دمن از لالهٔ نعمان
هامون ز ریاحین چو یکی طبلهٔ عنبر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۰ - در ستایش یکی از سرداران ولیعهد مبرور فرماید
امین داور و دارا معین ملت و ایمان
یمین کشور و لشکر ضمین ملکت و هامان
قوام ملت احمد نظام مذهب جعفر
معاذکشور دارا ملاذ لشکر خاقان
نگین خاتم دولت مکین مسد شوکت
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۱ - در ستایش شاهنشاه با داد و دین شاه ناصرالدین ادام الله اقباله و اقام اجلاله فرماید
ای رخت خالق خورشید و لبت رازق جان
عارضت آتش سوزنده تنت آب روان
تن تو تالی جانست و لبت والی دل
من بدان تالی دل داده بدین والی جان
تیر مژگان ترا دیدهٔ خلقی ترکش
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور طابالله ثراه فرماید
ای طرهٔ دلدار من ای افعی پیچان
بیجانی و پیچان نشود افعی بیجان
تو افعی بیجانی و ما جمله شب و روز
چون افعی سرکوفته از عشق تو پیچان
بر سرو چمن مار بود عاشق و اینک
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳ - در مدح شاهنشاه مبرور محمد شاه مغفور انارلله برهانه میفرماید
بارهاگفتهام ای ری به تو این راز نهان
ای ری و راز ز نستوده نباید پژمان
که ملک روح و تویی دل نزید دل بیروح
که کیا جان و تویی تن نزید تن بیجان
فرودینست شنهشاه و تو بستان لیکن
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخانبن شجاع السلطنه میفرماید
بر یاد صبوحی به رسم مستان
از خانه سحرگه شدم به بستان
دل ساغر و خون باده غصه ساقی
مطرب غم و نی سینه نغمه افغان
آشفته دلم از هوای دلبر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵ - در مدح شاهزادهٔ گردون و ساده فریدون میرزا فرمانفرمای فارس میفرماید
به عزم پارس دل پارسایم از کرمان
سفر گزید که حبالوطن منالایمان
مرا عقیده که روزی دوبار در شیراز
به دوستانکهن بهینه نوینم پیمان
گمانم آنکه چو در چشمشان شوم نزدیک
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶ - در ستایش شاه مبرور محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
به عید قربان قربانکنند خلق جهان
بتا تو عید منی من ترا شوم قربان
فدایی توام آخر جدایی تو ز چیست
دمی بیا بنشین آتش مرا بنشان
بهار چهر منا خیز تا به خانه رویم
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۷ - در مدح خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه مغفور و شجاع السلطنه فرماید
پدری و پسری سایه و نور یزدان
پدری و پسری رحمت و فیض رحمان
چه پدر آنکه ببالد ز جلوسش اورنگ
چه پسر آنکه بنازد ز وجودش ایوان
چه پدر بخت جوان رامش با پیر خرد
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۸ - و من افکار طبعه فیالمدیحه
تاج دولت رکن دین غیث زمین غوث زمان
شاه عادل خسرو باذل شهنشاه جهان
مرگ را در مشتگیرد اینک این تیغش دلیل
مار در انگشت دارد وینک آن رمحش نشان
خشم او یارد ز هم بگسستن اعضای سپهر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۹ - در مدح جناب حاجی و شاهنشاه مبرور محمد شاه غازی
چو رای خواجه اگر پیر گشته است جهان
غمین مباش کهگردد به بخت شاه جوان
جهان جود محمد شه آسمان هنر
که آفتاب ملوکست و سایهٔ یزدان
همیشه شاد بود شاه خاصه عید غدیر
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰ - و له فی المدیحه
خلق را چون آفرید از لطف خلاق جهان
داد گوش و چشم و لب پا و سر و دست و زبان
تا که گوشی نشنود جز مدحت دارای عهد
تا نبیند دیدهیی جز طلعت شاه جهان
تا لبی از هم نجنبد جز به مدح شهریار
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۱ - در مدحت مرحوم مغفور حاج حسنخان شیرازی میفرماید
در دور دارای زمین در عهد خاقان زمان
کشورگشای راستش گیهان خدای راستان
غازی محمد شاه یل عین دول عون ملل
غیث عطا غوث امل ماه زمین شاه زمان
از امر سالار عجم فرمانروای ملک جم
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۲ - در ستایش دو شاهزاده آزاده حسینعلی میرزای فرمانفرما و حسنعلی میرزا شجاع السلطنه گوید
دو خورشد جهانگیرند از یک آسان نابان
یکی در ملک فرمانده یکی بر چرخ فرمانران
یکی سلطانحسین آنکو ز قهرش بفسرد دریا
یکی دیگر حسن شه کز بلارک بشکرد ثعبان
مر آن کاموس پهلو را بدرّد روز کین پهلو
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظامالدوله فرماید
دوش اندر خواب دیدم بر قد سروی جوان
سایه گستر گشت خورشید از فراز آسمان
با معبّر صبح چون گفتم بگفت از ملک ری
شه فرستد خلعتی از بهر سالار زمان
آسمان ملک ریست و آفتابش پادشاه
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۴ - فیالمدیحه ایضاً
دوش چون شد رشتهٔ پروین عیان از آسمان
دیدهام پروینفشان شد دامنم پرویننشان
بر زمین از بس هجوم آورد اشکم چون نجوم
مینیارستم زمین را فرق کرد از آسمان
برق آهم مشعلی افروخت درگیتیکهگشت
[...]